آینه یکی از قدیمیترین مصنوعات بشر است که تاریخچهای به قدمت تمدن دارد. نخستین آینههای شناختهشده مربوط به حدود ۶۲۰۰ سال قبل از میلاد، در چاتالهویوک ترکیه هستند؛ جایی که انسانهای دوران نوسنگی با صیقل دادن سنگ آتشفشانی ابسیدین آینههای ابتدایی را ساختند. باستانشناسان دریافتهاند که اهمیت این آینهها در زندگی روزمرهی ایشان بهقدری بودهاست که همراه با زنان آن منطقه دفن میشدند. در مصر باستان نیز، حدود ۴۵۰۰ سال قبل از میلاد، آینههایی از جنس سنگهای کریستالی سلنیت ساخته میشدند که در قابهایی چوبی قرار میگرفتند. سپس در عصر مس، آینههای فلزی از مس و برنز در بینالنهرین، حوالی ۴۰۰۰ قبل از میلاد، رواج یافتند. در یونان و روم باستان نیز، عمدتاً به آینههای دستی اقبال نشان دادهمیشد.
اما با آغاز دوران رنسانس، تحول بزرگی در صنعت آینهسازی رقمخورد. در قرن سیزدهم میلادی، ونیزیها توانستند آینههای شیشهای را با پوشش جیوه تولید کنند که وضوح و کیفیت بیسابقهای داشتند. این آینهها چنان ارزشمند بودند که اسرار ساخت آنها با دقت، در مورانو که محل تولید ایشان بود، محافظت میشد و صادرات آن مستلزم مجوزهای ویژه بود. آینه بهسرعت به نمادی از شکوه تبدیل شد و پادشاهان و ملکهها اصلیترین متقاضیان آنها بودند؛ یکی از اصلیترین نمونههای این امر، تالار آینهی لویی چهاردهم در کاخ ورسای است که در قرن هفدهم، ساختهشد. در دوران مدرن اما، پیشرفتهای صنعتی امکان تولید انبوه آینهها را فراهم کرد. در سال ۱۸۳۵، شیمیدان آلمانی، یوستوس فون لیبیگ، روش جدیدی برای پوشاندن شیشه با نقره ابداع کرد که تا به امروز، پایه و اساس ساخت آینههای مدرن است. امروزه، شاید کاربرد آینهها تغییر چندانی نسبت به دوران باستان نکردهباشد، اما بر ما واضح است که آینهها هرگز به بازنمایی سادهی چهرهی ما بسنده نکرده، بهتدریج راه خود را به سطوح مختلف زندگی ما، از فرهنگ عامه گرفته تا زیباییشناسی هنری بازکردند. نیز، پر بیراه نیست اگر شکلگیری تفکر نمایشی و هویت انسانی را تا حد زیادی، وامدار اختراع این شیء ساده، و نقطهی تلاقی بازنمایی و آفرینندگیاش بپنداریم.
در مصر باستان، جنبهی آیینی آینهها بر جنبهی تزئینیشان غالب بود. مصریان که به زندگی پس از مرگ باور داشتند، آینهها را در کنار اجساد دفن میکردند؛ چرا که میپنداشتند روح از طریق آینه به دنیای دیگر سفر میکند -همچنانکه در دوران قرون وسطی، با اعتقاد براینکه آینهها دروازههای جهان دیگر هستند، آینه را به شکل ابزارهایی جادویی دیده، جادوگران و پیشگویان از «آینهی سیاه» یا «آینهی تار» برای پیشگویی آینده و تماس با ارواح و کشف اسرار پنهان استفاده میکردند. در ایران باستان اما، آینهها در دورترین نقطه از مرگ، از مهمترین نمادهای زندگی و نمایندهی نور، روشنی و صداقت تلقی میشدند؛ بدین سبب، عضو جداییناپذیر هر جشن و شادمانیای بوده و هستند.
در یونان و روم، آینه را نمایانگر و آشیانهی روح دانسته، شکستن آن را شوم تلقی میکردند. البته در اسطورههای یونانی، بسیاری از اوقات، نه لزوماً با خود آینه، بلکه با مفاهیمی که لوازم آن هستند و بدون او ممکن نمیشدند، مواجهیم. مفاهیمی چون انعکاس و بازتاب که بعدتر، در دوران باستان، رد پای آن را در فلسفهی مثل افلاطونی و نظریهی محاکات ارسطو میتوان گرفت. داستان نارسیس -که اختلال روانی خودشیفتگی نام او را یدک میکشد- و عشق ورزیدن به تصویر خودش در آب و جان سپردن از این اندوه، مشهور خاص و عام است.
در معماری دوران باروک، از آینه و سطوح منعکسکننده برای بزرگ، روشن و پیچیدهتر نشان دادن فضا و افزودن بر شکوه و جلال آن استفاده میشد. در نقاشی نیز، هنرمندانی چون یان فانآیک، مونه و ولاسکز از آینه بهعنوان ابزاری برای ایجاد عمق و پرسپکتیوهای چندگانه و بازی با مرزهای واقعیت استفاده کردهاند. اما اصل ماجرا این نیست؛ آینه به محض تولدش، از مرزهای شیء بودن سرپیچی کرد و خود را در زیباییشناسی بهقابکشید؛ زیباییشناسیای که از یونان باستان تا رنسانس، در نقاشی، مجسمهسازی، تئاتر و ... حکمفرمای مطلق بود و البته پس از آن هم، به حیات خود ادامه داد. منظور آن زیباییشناسیای است که در آرای افلاطون و بعدتر ارسطو پروردهشد و تقلید تمام و کمال آینهوار از طبیعت را معیار خیر و زیبایی قرار میداد؛ یعنی میمسیس، یعنی محاکات. میشل فوکو در الفاظ و اشیا، بر تابلوی ندیمههای ولاسکز دستمیگذارد و آن را نقطهی عطفی در گسست از زیباییشناسی کلاسیک تلقی میکند؛ از این رو که آنچه در این اثر بازنمایی میشود، نه انسان و نه طبیعت، بلکه تنها خود بازنمایی است؛ آینه در کانون توجهات مینشیند و چیزی را جز خودش منعکس نمیکند.
لکان در نظریهی «مرحلهی آینهای» خود به اهمیت بنیادین آینه در شکلگیری هویت انسان اشاره میکند. طبق این نظریه، کودک بین ۶ تا ۱۸ ماهگی، هنگامی که تصویر خود را در آینه میبیند، برای نخستین بار خود را بهعنوان یک موجودیت مستقل و یکپارچه درک میکند. این لحظهی بازشناسی بزنگاهی مهم در شکلگیری ایگو یا خود فرد است. لکان معتقد است این تجربهی آینهای بنیادی برای درک هویت فردی و اجتماعی شدن است؛ بااینحال، چون ایگو در جایی خارج از فرد شکل میگیرد، لاجرم، موجب بیگانگی و تنش نیز خواهدشد. هانری والن که نخستین بار از اصطلاح «آزمون آینهای» استفاده کرد معتقد بود این آزمون نشانگر انتقال از امر تصویری به امر خیالی و در نهایت، نیل به امر نمادین است.
در گفتمانهای جامعهشناختی نیز، آینه استعارهای از بازتاب هویت ما در چشم دیگران است. بسیاری از نظریهپردازان اجتماعی از جمله چارلز کولی، با مفهومی چون «خود آینهسان» به این موضوع پرداختهاند که چگونه ما خود را از طریق واکنشها و بازخوردهای دیگران میشناسیم. هویت ما نه فقط محصول خودادراکی، بلکه نتیجهی تعاملات اجتماعی و بازتابهای بیرونی است. اینگونه است که دیگری، یعنی آنچه جز ما و در اطراف ماست، تنها ما را آینهداری نمیکنند؛ بلکه ما را شکل میدهند. اینگونه است که آینه از بازنمایی به مقام آفرینش نایل میشود. در چنین عصری که به لطف اینترنت، تعداد دیگران و آینهداران ما هزاران هزار برابر شده، به بینهایت میل میکند، دیگر جایی برای تعجب خشکمغزانه از این استقبال دیوانهوار باقی نمانده، اقبال به آنها، در کنار تمام کارکردهای ریز و درشتشان، باید در راستای این میل ازلی-ابدی انسان به هویتیابی فهم شود. بنابراین هرگونه نقدی بر شبکههای اجتماعی و رفتار انسانها در این بستر، اگر این میل را درنظرنگیرد یا بدتر، آن را چیزی متأخر فرض کند، ابتر خواهدبود.
اما تمام مفاهیمی که از آنها صحبت شد، برخلاف آنهمه تأثیرات شگرف بر تاریخ، هنر، فرهنگ و زندگی روزمرهی انسان هیچیک ممکن و معنادار نمیبودند، اگر کسی به فکر صیقل زدن سنگی نمیافتاد و به انسان اجازه نمیداد که خود را از بیرون ببیند -اینک تفکر نمایشی؛ و کیست که نداند «آنچیز که یک بار ممکن شود، تا ابد یک ضرورت خواهدبود»؟