rost logo

سادگی پیچیده، پیچیدگی ساده

rost logo

سادگی پیچیده، پیچیدگی ساده

پرونده‌ی «سادگی» - بخش یکم
سادگی پیچیده، پیچیدگی ساده

 

[این پرونده تلاشی‌ست برای صورت‌بندی «سادگی» در گفتمان رُست؛ و نیز، تعریف دامنه و حدودی که آن را از هر فشن و ترند موقتی‌ای متمایز می‌سازد.]

 

«واپسین حد پیچیدگی، سادگی‌ست.»
داوینچی


امروز، به لطف فردینان دوسوسور و اثر دوران‌سازش، دوره‌ی زبان‌شناسی عمومی، واضح است که در تلاش برای تعریف مفاهیم، ناگزیریم ابتدا آنان را از آن‌چه نیستند، از آن‌چه با آن متفاوتند، تمییز دهیم؛ قبل از هر چیز، ضروری است که بدانیم کلمه، مفهوم یا دقیق‌تر، نشانه‌ای که برای نشان دادن این تفاوت انتخاب می‌کنیم، بازی یا گفتمانی ایجاد می‌کند که خود، از گفتمان‌های دیگر منزوی نبوده، با آن‌ها وارد گفتگو می‌شود. یک نشانه می‌تواند در بی‌نهایت گفتمان حضور داشته، در هرکدام کارکرد -و معنی- دیگری داشته‌باشد. مثلاً، «عشق» در یک گفتمان متضاد «عقل»، در یک گفتمان متضاد «هوس» و در گفتمانی دیگر، متضاد «نفرت» به‌کار برده شده‌است؛ از کدام عشق صحبت می‌کنیم؟ هریک از این گفتمان‌ها تاریخی طولانی پشت سر خود می‌بینند، تاریخی که خنثی، بی‌تفاوت و -چه‌بسا- بی‌گناه نیست.

 

 «سادگی» نیز، از این‌همه مستثنی نیست. آن را در گفتمان‌های مختلفی تعریف کرده‌اند و احتمالاً خواهندکرد؛ اما تعریف ما خود را در تفاوت با یکی از این گفتمان‌های غالب‌ -و چه‌بسا غالب‌ترینشان- استوار می‌کند و قوام می‌بخشد. در گذر تاریخ، می‌توان رد گفتمانی را گرفت که مشتاقانه، «ساده» را در برابر «پیچیده» قرار می‌دهد تا -موقتاً- یکی را ارج نهاده، دیگری را طرد کند؛ گفتمانی که خلاف ظاهر معصومانه‌اش، از آبشخوری بسیار نیهیلیستی -به معنی بد کلمه- مایه می‌گیرد و با تقلیل این دو به مفاهیمی مطلقاً سلبی، نه تنها ساده، بلکه پیچیده را هم اخته می‌کند تا تنها، در بیزاری از یکدیگر معنا پیدا کنند. سر مینیمالیسم و ماکسیمالیسم، این به‌ظاهر دو دشمن ابدی، در همین آخور است. این‌گونه توانسته‌اند با تقسیم کردن تخت سلطنت، آن را تسلیم نکنند و دهه‌ها حکم‌رانی کنند. در چیرگی گفتمانی چنین سلبی‌، مهم نیست فرد، تولیدکننده یا هنرمند طرف سادگی باشد یا پیچیدگی، مینیمال باشد یا ماکسیمال، درنهایت با دور نگه‌داشتن این دو تن از یکدیگر، برای زایش هرچیز، از مبلمان گرفته تا خرده‌فرهنگ، ناگزیر از لقاحی مصنوعی خواهدبود. ناگفته پیداست که محصول نهایی‌اش ناچار، چیزی آزمایشگاهی، تقلیدی و بی‌روح خواهدشد که چیزی بیش از مجموع مواد اولیه‌ی خود نیست؛ یعنی میان‌تهی، یعنی «وانموده».

 

 دربرابر این لقاح مصنوعی که همواره، یکی از میان سادگی و پیچیدگی را فدا می‌کند، در این گفتمان پیشنهادی، از رستن اندام‌وار (ارگانیک) سخن به‌میان‌می‌آید. گفتمانی که در آن پیچیدگی نه‌تنها متضاد سادگی نیست، بلکه خود در دل آن، به عنوان یک فرایند و امکان معنا می‌شود؛ امکان آن رقص بی‌نهایت دایره‌وار که به چیزهای ساده و بسیط فرصت می‌دهد تا موقتاً، از مسیر خود منحرف شوند، بر خود و دیگری بپیچند تا در نهایت، جایی فراسوی خود، در هیئتی نو، یکی شوند؛ از چند به یک ساده شوند و ساده‌ی پیچیده شوند. بدین ترتیب تولید انسانی و تکامل طبیعی حائز معنایی مشترک می‌شوند. یعنی «ایجاد فضا و چیدمانی که در آن، پیچیدگی امکان و فرصتی است که به اشیاء ساده داده می‌شود تا رستنی اندام‌وار را تجربه کنند». با این تفاوت که این امکان ترکیب و پیچیده شدن پیشاپیش، در کدهای ژنتیکی جانداران طبیعت حک شده‌است اما در ارتباط با اشیای بی‌جان، تزریق این امکان بدیشان، مستلزم نبوغ و تلاش نیروی انسانی است. اگر این فرایند به شکل طبیعی خود طی شود، به محض ظهور این هیئت اندام‌وار ساده، پیچیدگی باید از آن رخت بر‌بندد. اما اگر این پیچیدگی، در محصول ساده‌ی نهایی درونی نشده‌باشد، با هیئتی فرانکشتاینی مواجه خواهیم‌شد که ساده یا پیچیده نیست، فقط «مغشوش» است. کلمه‌ای که هر دو معنای غش را -راجع به اشیاء و انسان- با خود حمل می‌کند؛ یعنی ناخالص، یعنی ریاکار.

 

تلاش برای تشخیص رد وانموده و مغشوش -البته تحت عناوین مختلف- تلاشی به قدمت تاریخ است. تلاش برای پاسخ به سؤالی که فقط دغدغه‌ی بودریار و سایر فلاسفه، ادبیان و هنرمندان نبوده و نیست؛ بلکه بر تمام سطوح زندگی فردی و جمعی تک‌تک انسان‌ها سایه افکنده‌‌است. انسان‌هایی که دائماً، ناخودآگاه، از روی تجربه‌ی زیسته و شهود خود، در حال انتخاب کردن و ترجیح دادن چیزها بر یکدیگرند. دقیقاً هم بدین خاطر، در توضیح این‌همه، یک مثال ساده از هزار نکته‌پردازی فلسفی روشنگرتر است؛ آن انسان‌های معقول و مقبولی را که بی‌ هیچ دلیل موجهی، به آن‌ها بدگمانید و در شما احساس ناخوشایندی برمی‌انگیزند، درنظربیاورید و بعد، آن‌ها را با افرادی که بی‌بهانه دوستشان دارید، مقایسه کنید. تفاوت کجاست؟ کجاست آن چیز که خودش را از ما پنهان می‌کند و نمی‌توان به کسی توضیحش داد مگر الکن‌وار، با گفتن «فلانی را دوست دارم چون خودش است» و «بهمانی را دوست ندارم چون خودش نیست»؟ این کلمات بریده‌بریده گویاتر از هر داوری زیبایی شناختی، بزرگترین نشانه‌ی حضور میان‌تهی و ریاکار، یعنی وانموده و مغشوش هستند. کلماتی که از احساسی خطاناپذیر در دل نشأت می‌گیرند، احساسی غیرقابل‌بیان که هیچ‌کس و هیچ‌چیز، هرقدر هم که زور بزند، توان فریبش را ندارد. اتفاقاً برعکس، همین زور زدن است که دستش را رو می‌کند.
 «تعریف واژه‌ی بد کمابیش همین است؛ زور زدن، نه کاری را به‌خودی‌خود کردن. هرچیز خوب غریزی‌ست و از این‌رو، بی‌دردسر و آزادانه...، به زبان من، سبک‌پایی نخستین صفت خدایانگی‌ست.»

 

کوتاه سخن آن‌که در گفتمان رُست، سادگی به معنای عدم پیچیدگی نیست؛ بلکه خود را در واپس و غایت آن می‌بیند. «ساده» آن اثر، زندگی و محصولی است که پیچیدگی را در خودش ذوب کرده، جز بویی ملایم از ظرافت بی‌زمانش به مشام ما نمی‌رساند. اینگونه است که سادگی خود را از رستنی اندام‌وار پر می‌کند و از دوقطبی تحمیلی این گفتمان سلبی می‌گریزد.


پایان بخش یکم

 

Rost on
Rost Letter
rost innovation studio