«طبیعت را مطالعه کن، طبیعت را دوست بدار، به طبیعت نزدیک بمان. هرگز تو را ناامید نخواهد کرد.»
فرانک لوید رایت
سادگی -که در بخش یک تعریف شد- در دیزاین مدرن، نه فقط یک انتخاب و سرسپردگی زیباییشناسانه، بلکه فرایندی انداموار (ارگانیک) و انتخابی آگاهانه برای بازگشت به اصول اولیهی نظام طبیعت است. یعنی:
• اصالت یکپارچگی؛
• بیزمانی؛
• حذف زوائد و آشفتگیها؛
• ارمغان آرامش.
یکپارچگی مفهومی است که نمیتوان آن را بهصورت یکه و منفرد تعریف کرد و تنها زمانی معنا مییابد که سخن از یک سیستم و نظام در میان باشد؛ یکپارچگی آن عنصر نادیدنی، آن نخ نامرئی است که تاروپود و اجزاء مختلف یک نظام را بهرشته میکشد. در یک ترکیب موفق، هر جزء چنان با دیگر اجزاء در تعامل است که نبودِ هر یک از آنان، تعادل کل را برهممیزند. چنین نظامی -که طبیعت الگوی آرمانی آن است- همانند یک سمفونی یا هر اثر هنری تمام و کمال، بایست به گونهای شکل دادهشود که هیچ جزئی از آن قابل حذف نبوده، در عین حال، نیاز به افزودن چیزی جدید احساس نشود. این اصل در دیزاین نیز به وضوح دیده میشود؛ جایی که هر عنصر، علاوه بر آن که نیازمند نظمی درونی است، باید در ارتباط با سایر عناصر، دقیقاً در جای درست خود قرار گیرد تا با سیستمی یکپارچه و همسو مواجه باشیم. نکتهای که گاهی از نظر دور میماند، نقش مخل تعدد عناصر در بهدستدادن یک اثر یکپارچه است؛ بدیهی است که هرچه تعداد این عناصر خام بیشتر شود، ایجاد این همسویی و هماهنگی سخت و سختتر میشود. پس، صرف بیشمهندسی و اضافه کردن جزئیات به یک –فرضاً- مبل یا صندلی نهتنها مزیت نیست، بلکه احتمال مخدوش شدن کلیت و یکپارچگی سیستم را بالا میبرد. بیجهت نیست که نه فقط در صنعت دیزاین، بلکه در اکثر صنایع حیاتی- از ساختمان و خودروسازی گرفته تا صنعت غذا و پوشاک- رغبت و اقبال جهانی به سمت سادهسازی فرایند تولید، فروش و خدماترسانی هر روز بیشتر میشود.
در سیستم بزرگی چون طبیعت، هر یک از عناصر تشکیلدهندهی نظام -یک برگ، یک شاخه یا حتی تکه سنگی پرتابشده در آب- خود یک خردهنظام کاملاند. خردهنظامهایی که اولین و بدویترین- اگر نگوییم تنها- هدفشان تضمین بقای حداکثری خود، در جهت حفظ حیات بیزمان سیستم بزرگتر، یعنی طبیعت است. این ویژگی الهامبخش دیزاینرهای مدرن بودهاست تا با حذف آن دسته جزئیات غیرضروری که زوال زودتر دامنگیرشان میشود، محصولاتی خلق کنند که نهتنها زیبا و کارآمد، بلکه حتیالامکان پایدار باشند. در صنعت مبلمان و دکوراسیون داخلی، بیزمانی را میتوان از یک سو، در استفاده از مواد اولیهی طبیعی و پایدار مانند چوب اعلا، سنگ، پارچههای ارگانیک و رنگهای الهامگرفته از زمین و آسمان دید و ازسوی دیگر، در تنندادن به ترندهای زودگذر و فشنهایی که عمر چندانی نداشته، تاریخ انقضای محصول را پیشمیاندازند.
اگر کسی استدلال کند که باوجود پیچیدگی، شکوه طبیعت به سادگی آن است، مخالفت با او ساده نخواهدبود. حداقل این است که عناصر تشکیلدهندهی طبیعت به پیچیدگیهای زندگی انسانی آلوده نشدهاند؛ یا دقیقتر، نشده بودند. به بیان روسو: «هر پدیدهای زمانی که از دست آفریدگارش بیرون میآید، خوب است و همین که به دست انسان میافتد، به تباهی میگراید». «انسان مدرن» که برای «پیشرفت»، کلمهای که در جنون عصر روشنگری مصادره و به عنوان هدف آرمانی انسان معرفی شد، چندین قرن با هدف تضمین بیش از پیش بقا و افزودن بر گونهی خود، تیشه بر ریشهی مادر طبیعت زد تا امروز، در تصویری تلخ و هولناک، هر روز که میگذرد، شبح انقراض را به خود نزدیکتر ببیند. شاید این همه، امروزه روز، ضرورت بازگشت به طبیعت ساده و سادگی طبیعت را بیش از پیش ضروری سازد.
یک بار دیگر، سمفونی را درنظرآورید؛ زمانی که کلمهی سمفونی یا به صورت عام، موسیقی را میشنویم، بیدرنگ به یاد نتها و آرایش جادویی آنان میافتیم، اما کمتر کسی از سکوتها یاد میکند. سکوتهایی که نبودشان نهتنها موسیقی، بلکه حتی زبان را هم مختل و بیمعنا میکند. سکوت یعنی فاصله؛ یعنی فرصتی برای ظهور و بروز تفاوت نتها، کلمات و لوازم ما تا خود را بازشناسند و قدر ببینند. پس سادگی، چه در ذات خود و چه در دیزاین، تنها یک خلاء یا امری سلبی نیست که قابل تقلیل به صرف کاستن از جزئیات باشد؛ بلکه حذف زوائدی است که با خلق و آفرینش فضا قرین است؛ فضایی که سکوت، آن را پر میکند. این اصل در معماری، دکوراسیون داخلی و دیزاین محصول، مد و حتی گرافیک به چشم میخورد. در چنین دیزاینهایی هر فرم، هر خط و هر سطح، هدفی مشخص دارد و از هیچچیز تنها به صرف زیبایی یا کارکرد فردیاش استفاده نمیشود. نتیجتاً، این نگرش، خلاف تصور رایج، نه بهمعنای بسنده به حداقل-دامی که مینیمالیسم عام پهن میکند و بعضاً، حتی خودش، با کله در آن میافتد؛ بلکه به معنای خالصسازی اثر از هرگونه آشفتگی دیداری و عملکردی است. سادگی در دیزاین، هرگز کارکرد و زیبایی را فدای یکدیگر نمیکند؛ بلکه با خلق فضا و ایجاد صحنه، مقدمهی رقص دوشادوش این هر دو را فراهم میآورد.
شاید خود طبیعت هرگز، آرام و قرار نداشتهباشد؛ اما همواره توانسته و میتواند برای انسانی که در دامن خود پرورده٬است آرامشی هرچند کوتاه، اما کمنظیر، فراهم کند؛ مادران اینگونهاند. آرامشی که در وانفسای آشفتگی زندگی روزمره تنها زمانی رقم میخورد که ریتم بودوباش خود را با ریتم هستی طبیعت تنظیم کنیم؛ ریتمی که در آنسوی آشوب و اغتشاش خود، جایی ساده میشود و سکوت میکند. ریتمی که ناگهان به خودت میآیی و میبینی در بودن مطلق خلاصه شدهاست و در گیرودار چهبودن نیست. تنها آرامشی که طبیعت نوید میدهد آرامش بودن است و بس؛ جنگل و دریا و کوه و کمر، همه و همه از صدقهسری این بودن ساده، بدوی و بدیهی است که معنی مییابند و اگر جز این بود، نام مشترک طبیعت را یدک نمیکشیدند.
باید قبل از چه بودن، قبل از شدن، ابتدا باشیم؛ بودنی بدیهی و انداموار، خود را نه جزئی از چیزی بزرگتر دیدن، که چیز بزرگتری دیدن. خود را به جهان پیرامون خود کشیدن و جهان اطراف را در امتداد خود دیدن. خود را در انسانها و اشیاء اطراف خود دیدن. تازه بعد از این یگانگی، این خود را در طبیعت جاندار و طبیعت بیجان -یعنی اشیاء- دیدن است که میتوانیم فکر کنیم حالا میخواهیم چه باشیم، چگونه باشیم و کجا باشیم.
پایان بخش دوم