پروندهی «اشیاء تاریخساز»
تاریخ تمدن انسانی را میتوان از خلال اشیائی که ما را احاطه کردهاند بازخوانی کرد- اشیائی که فراتر از عملکرد روزمره، نقشی بنیادین در تحولات فرهنگی، اجتماعی و تکنولوژیک ایفا کردهاند.
این پرونده، به اشیاء سادهای میپردازد که دیزاین آنها به نقطه عطفی در تاریخ تبدیل شدهاست.
سال ۱۸۴۶ بود که الیاس هاو (Elias Howe) مخترع آمریکایی، نخستین چرخ خیاطی را با سیستم دوخت قفلزن (lockstitch) به ثبت رساند؛ اختراعی که چند سال بعد توسط آیزاک سینگر (Isaac Singer) بهبود یافت و به تولید انبوه رسید. چرخ خیاطی یکی از پیچیدهترین و پیشرفتهترین فناوریهای مکانیکی قرن نوزدهم محسوب میشد؛ دستگاهی که قادر بود فرآیند زمانبر دوخت را با سرعتی چندین برابر انجام دهد و در نتیجه، انقلابی در صنعت نساجی و پوشاک ایجاد کرد.
بر اساس اسناد تاریخی، نخستین نمونههای موفق چرخ خیاطی در اواسط دهه ۱۸۵۰ وارد بازار شدند. آیزاک سینگر با افزودن پدال پایی و دیزاین بدنهای قابلاعتماد، چرخ خیاطی را به محصولی تجاری تبدیل کرد. او با ایجاد نظام اقساطی فروش و تبلیغات بسیار، موفق شد بازار گستردهای برای این محصول نوظهور بسازد. در دهههای پایانی قرن نوزدهم، میلیونها دستگاه در آمریکا و اروپا فروخته شده بود و چرخ خیاطی به بخشی آشنا از زندگی روزمره طبقه متوسط تبدیل شده بود.
پیش از این اختراع، دوخت لباسها بهطور کامل به دست زنان در خانه انجام میشد و تولید هر لباس، ساعتها زمان و دقت میطلبید. چرخ خیاطی این وضعیت را تغییر داد؛ ابتدا بهعنوان ابزاری در کارگاههای تولیدی و سپس بهعنوان وسیلهای خانگی وارد زندگی میلیونها نفر شد. در همین روند، صنعت پوشاک از شیوههای سنتی و پراکنده به نظام تولید متمرکز کارخانهای گذر کرد و چرخ خیاطی در قلب این دگرگونی قرار داشت.
اما اثرات این اختراع فراتر از صرفاً افزایش سرعت دوخت بود؛ چراکه چرخ خیاطی با بازتعریف مفهوم کار خانگی، نقش زنان در اقتصاد و مناسبات کارگری، به یکی از ابزارهای مهم در تحول اجتماعی و اقتصادی قرن نوزدهم تبدیل شد.
پیش از ورود چرخ خیاطی، دوختودوز پوشاک فرآیندی زمانبر و وابسته به کار دستی بود. برای نمونه، دوخت یک پیراهن مردانه با دست ممکن بود تا ۱۴ ساعت زمان ببرد، درحالیکه با استفاده از چرخ خیاطی این زمان به حدود ۱ ساعت و ۱۵ دقیقه کاهش مییافت. این تحول باعث رشد سریع صنعت پوشاک آماده شد و تولید لباس را از فضای خانه به کارخانهها و کارگاهها منتقل کرد.
در پایان قرن نوزدهم، صنعت پوشاک به یکی از بزرگترین صنایع اشتغالزا، بهویژه برای زنان، تبدیل شده بود. در ایالات متحده، این صنعت سومین صنعت بزرگ کشور بهشمار میرفت و هزاران زن در کارخانهها یا در قالب کار خانگی (قطعهکاری) مشغول به کار بودند.
با ورود چرخ خیاطی، فرصتهای شغلی تازهای برای زنان، بهویژه در مناطق شهری، فراهم شد. این اشتغال اغلب با دستمزدهای پایین، ساعات کاری طولانی و شرایط کاری نامناسب همراه بود. زنان معمولاً بین ۲۰ تا ۳۰ درصد حقوق مردان را دریافت میکردند و حتی باید هزینههایی مانند نخ و روغن چرخ یا اجاره چرخ را از جیب خود پرداخت میکردند.
هزینه بالای چرخهای خیاطی در آن دوران (تا ۱۵۰ دلار پیش از دهه ۱۸۷۰) سبب میشد بسیاری از زنان توان خرید آن را نداشته باشند و ناچار شوند دستگاه را اجاره کنند یا برای کارفرمایانی کار کنند که مالک چرخ بودند. این امر استقلال اقتصادی زنان را محدود میکرد و آنها را در موقعیتی وابسته نگه میداشت.
چرخ خیاطی کارایی زنان را در خانه افزایش داد و در بسیاری از موارد به ابزاری برای کنترل نقش جنسیتی آنان تبدیل شد. در تبلیغات صنعتی آن دوران، چرخ خیاطی به عنوان «دستیار کامل بانوی خانهدار» معرفی میشد و نه بهعنوان ابزار تولید صنعتی. شرکتهایی مانند سینگر، با تولید آگهیهایی تصویری از زنان شاد در اتاق نشیمن، بر این نکته تأکید داشتند که چرخ خیاطی بیش از آنکه وسیلهای برای کسب درآمد باشد، ابزار حفظ خانه و خانواده است.
این بازنمایی فرهنگی، مرز روشنی میان کار «زنانه» و کار «واقعی» ترسیم میکرد. حتی زمانی که زنان با چرخ خیاطی درآمدزایی میکردند، فعالیت آنان همچنان در چهارچوب «وظایف خانگی» تعریف میشد. چنین نگاهی، از نظر اجتماعی، توجیهی برای پرداخت دستمزد کمتر و نیز حفظ نظم پدرسالارانه در ساختار خانواده و جامعه فراهم میکرد.
در برخی موارد، از چرخ خیاطی برای آموزش دختران نوجوان نیز استفاده میشد تا آنان را از کودکی برای ایفای نقشهای سنتی زنانه آماده کند. مدارس دخترانه در اروپا و آمریکا، کلاسهای آموزش خیاطی را در برنامههای درسی خود گنجاندند، در حالیکه پسران آموزشهای فنی و مهندسی میدیدند.
در کنار این روند، بسیاری از زنان در خانه با استفاده از چرخ خیاطی اقدام به تولید لباس برای بازار کردند. اما همین شکل از تولید خانگی نیز تحت نظامی شدیداً نابرابر صورت میگرفت. اغلب این زنان در سیستم «قطعهکاری» (piecework) برای فروشندگان عمده یا کارفرمایان کار میکردند؛ سیستمهایی که دستمزد بر اساس تعداد قطعات تولیدشده تعیین میشد و اغلب درآمدی بسیار ناچیز برای آنان به همراه داشت.
با گسترش صنعت پوشاک و استثمار بیسابقه زنان در کارگاهها و سوییتشاپها (sweatshops)، مقاومت و مطالبهگری نیز شکل گرفت. سوییتشاپها کارگاههایی کوچک و پرجمعیت بودند که در آنها زنان، کودکان و مهاجران با دستمزد پایین، در شرایطی بسیار سخت، به تولید لباس مشغول بودند. تهویه نامناسب، خطر آتشسوزی، ساعات کاری طاقتفرسا و عدم وجود بیمه و حقوق قانونی از ویژگیهای معمول این کارگاهها بود. این وضعیت نماد بهرهکشی سرمایهداری صنعتی از نیروی کار زنان بود.
در دهه ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰، زنان کارگر در شهرهایی چون نیویورک، بوستون و شیکاگو دست به اعتصاب زدند و خواهان افزایش دستمزد، کاهش ساعات کاری و بهبود شرایط بهداشتی شدند. یکی از نمونههای مهم این جنبش، اعتصاب بزرگ کارگران صنعت پیراهندوزی در سال ۱۹۰۹ در نیویورک بود که به «شورش بیستهزار نفره» معروف شد. این حرکت که عمدتاً توسط زنان مهاجر جوان، بهویژه یهودیان اروپای شرقی، رهبری میشد، توجه عمومی را به وضعیت دشوار زنان کارگر جلب کرد و سرانجام منجر به پذیرش برخی خواستههای آنان از سوی کارفرمایان شد. در پی چنین کنشهایی، اتحادیه بینالمللی کارگران صنعت پوشاک زنان (ILGWU) در سال ۱۹۰۰ تأسیس شد و تا سال ۱۹۲۰ بیش از ۱۰۰ هزار عضو پیدا کرد. این اتحادیهها نقش مهمی در افشاگری علیه استثمار نیروی کار و اصلاح قوانین کار ایفا کردند و زمینهساز مشارکت بیشتر زنان در فضای عمومی و سیاست نیز شدند. در کنار اتحادیهها، نهادهای خیریه و آموزشی نیز برای حمایت از زنان کارگر شکل گرفتند. بسیاری از فعالان اولیه حقوق زنان، از دل همین مبارزات صنفی برخاستند و نخستین حلقههای فمینیسم سازمانیافته را تشکیل دادند.
چرخ خیاطی، همچون بسیاری از اختراعات دوران انقلاب صنعتی، حامل تضادهایی بنیادین بود: از یک سو با افزایش بهرهوری و ایجاد فرصتهای شغلی، گامی در مسیر پیشرفت برداشت و از سوی دیگر با تداوم نابرابریهای جنسیتی و تثبیت الگوهای فرهنگی، بهرهکشی از نیروی کار زنان را به شکلی تازه بازتولید کرد. تحلیل این تاریخ پیچیده برای درک تأثیر دیزاین بر جامعه ضروری است و همچنین میتواند الهامبخش بازنگری در نقش ابزار و فناوری در شکلدهی به آیندهای عادلانهتر نیز باشد.